توی تعطیلات بین دو ترم به سر میبرم. ترم یک با همهی دوندگیها و استرسها و ناشیگریهاش تموم شد. از ۱۴تا نمرهای که باید داشته باشیم تا امروز ۴ تا وارد پورتال شده. برای اینکار نمیتونم دلیلی جز سوزوندن فرصت اعتراض پیدا کنم. احتمالا امروز همهی نمرات به دستمون میرسه و فردا میریم سراغ خان اول ترم دو، انتخاب واحد! امروز یه پلن کلی از درسها و واحدها چیدم برای خودم. تصور میکردم اگر کلاس ها رو از اولین تایم (۸صبح) بردارم ، عصرها میتونم زودتر برگردم به خونه . اما اشتباه میکردم. با وجود برداشتن تایمهای متوالی و بدون گپ بعضی روزها تا ۴ و یک روز تا ۶ عصر باید دانشکده باشم. به هر حال ۴ ترمه کردن علوم پایه این عواقب رو هم داره :) دیشب چارت درسی بچههای ۹۶ به قبل رو نگاه میکردم. چینش درسها و واحدها به غایت مرتب و منظم به نظر میومد، برخلاف چارت درسی ما که هیچ قاعدهای توش به چشم نمیخوره. یکی نیست بگه آخه ریفرم کردنتون چی بود این وسط! مقدمات علوم تشریح ؟ بیوشیمی دیسیپلین؟ از لحاظ اسم هم شاهکاری خلق کردن.
بگذریم . کلی ریزش داشتیم از ترم یک. ز. مصاحبهی تربیت معلم شهر خودش رو پذیرفته شد و از دنیای طبابت و پزشکی روانهی دنیای تعلیم و معلمی شد و از پیشمون رفت. آقای ب. که از رشتهی برق ، بعد از سالها کار و درس به پزشکی تغییر مسیر داده بود هم به شهر خودش برگشت. آقای ب. رو دوست داشتم. در نظرم انسان باارادهای بود ! این که در برههای از زندگی پزشکی رو اراده کرده بود و سختیهای کنکور رو تحمل. اینکه با رتبهی درخوری دانشجوی روزانه شده بود. این که با وجود کار و زندگی برای تحصیل به شهر دوری میومد در نظرم ازش انسان خاصی ساخته بود.حیف شد. دلم تنگ میشه براش. به جز آقای ب. تعداد زیادی از هم ورودیها هم به شهر خودشون منتقل شدن. در مقابل این رفتنها احتمالا تعدادی دانشجو هم به شهر ما منتقل شدن و به ما اضافه ! چیزی که مثل روز روشنه اینه که تا انتهای این شش سال باز هم من همهی همکلاسیهام رو نمیتونم بشناسم؛ بس که زیادیم!
+
ف. دچار افسردگی حاد شده. توی وضعیت آشفتهی تحصیلیش همین رو کم داشتیم. مشکلات متعدد و پرشمار ف. من رو مبهوت کرده و صحبتهامون روی دور باطلی افتاده. خود ف. هم اینو متوجه ه و نمیذاره راجع به کنکور با هم صحبت کنیم. این هفته بعد از سه ماه میبینمش حضورا؛ بلکه دقیقا بفهمم چه مرگشه!
+
تا مدتهای مدید بعد از کنکور، شبها کابوس کنکور میدیدم. اگر هم کابوسی در کار نبود، با حس و حال وای درس و مشقم دیر شد” از خواب میپریدم. کم کم این کابوسها و از خواب پریدنها کم و کمتر شد. در نهایت اواسط پاییز هیچ خبری ازشون نبود. این روزا تجربهی مشابهی دارم، با کابوس امتحان و وای درسام عقب موند” از خواب میپرم! همین امروز با افتادن نور خورشید بر کف اتاقم از خواب پریدم، به گمان از امتحان اصول خدمات جا موندن ! یا دیروز با حس بد اناتومی نخوندهی تلنبار شده از خواب پریدم . و قسم به لحظهی شیرینی که میفهمی اصول خدمات رو خوندی و امتحان دادی و اناتومی اندام هم تموم شده و رفته! میخوام بگم مشکلات و استرسهای تحصیلی من تمومی ندارن فقط از قالبی به قالب دیگه منتقل میشن. پابرجا و مداوم!
درباره این سایت